من را در شبكه هاي اجتماعي دنبال كنيد


در دنیای کتاب، یک حقیقت نادیده‌ گرفته‌شده وجود دارد: صدای طبل‌های بلند تبلیغاتی لزوماً از عمق اندیشه نمی‌آید. ما، خوانندگان حرفه‌ای یا حتی علاقه‌مندان مشتاق، بارها و بارها با پدیده‌ای روبرو شده‌ایم که می‌توان آن را تورم انتظارات فکری نامید: کتاب‌هایی که بازار نشر از آن‌ها بت می‌سازد، اما محتوایشان در سطحی‌ترین لایه‌ها شناور است.

اما چرا چنین اتفاقی می‌افتد؟ چرا کتاب‌هایی که در ظاهر حامل اندیشه‌اند، در واقع بازتابی از خلأ فکری یا بدفهمی نظریه‌ها هستند؟

جذابیت زبانی، فقر مفهومی

بسیاری از کتاب‌هایی که به‌سرعت در فهرست پرفروش‌ها قرار می‌گیرند، ساختاری مشابه دارند: زبانی روایی، پر از حکایت و مثال، و القای این احساس که «تو هم داری کشف می‌کنی». اما وقتی ساختار نظری پشت کتاب را بررسی می‌کنی، می‌بینی با یک چارچوب مفهومی ناپایدار یا حتی متناقض روبرو هستی.

بیایید برای مثال، سراغ برخی کتاب‌های حوزه «خودشناسی» یا «موفقیت شخصی» برویم. برخی از آن‌ها – بی‌آن‌که از مفاهیم بنیادین روان‌شناسی یا فلسفه آگاه باشند – تنها با ترکیب چند گزاره عامه‌پسند و چاشنی انگیزشی، کتابی تولید کرده‌اند که شاید در ظاهر خردمندانه به نظر برسد، اما در عمق، چیزی جز بازتولید کلیشه‌های فرهنگی نیست.

سوءاستفاده از «زبان علم»

در بسیاری از موارد، کتاب‌هایی که محتوای ضعیفی دارند، خود را به زبان علم می‌آرایند. اصطلاحاتی از روان‌شناسی، نوروساینس یا حتی نظریه پیچیدگی را به کار می‌برند، اما نه در معنای واقعی‌شان، بلکه به‌عنوان نماد اعتبار.

نمونه‌ای از این سوءاستفاده، استفاده‌ی نادرست از مفاهیمی مثل سیستم یک و دو (از دنیل کانمن) یا اثر پروانه‌ای است. نویسنده، به‌جای آن‌که بسطی منسجم از یک نظریه ارائه کند، چند اصطلاح را به شکلی سطحی در کنار هم قرار می‌دهد تا خواننده تصور کند با یک متن تخصصی مواجه است.

نسبت حقیقت و شهرت

یکی از چالش‌های اصلی در برخورد با کتاب‌های پرفروش، فهم این نکته است که شهرت یک کتاب لزوماً نشانه عمق آن نیست. در بازار کتاب، همان‌قدر که ارزش فکری مهم است، برندسازی نویسنده، طراحی جلد و کمپین تبلیغاتی نیز تعیین‌کننده‌اند. به عبارتی، کتاب‌هایی وجود دارند که بیش از آن‌که خوانده شوند، دیده شده‌اند.

ما در مقام خواننده، باید این توانایی را در خود تقویت کنیم که محتوای واقعی یک کتاب را از نمای ظاهری‌اش جدا کنیم. این کار، همان تفکر نقادانه است: توانایی تحلیل ساختار استدلال، شناسایی سوگیری‌های نویسنده و بررسی انسجام مفهومی یک متن.

خواننده‌ای در جست‌وجوی معنا

ما در عصر «فراوانی محتوای سطحی» زندگی می‌کنیم. خواننده‌ای که دنبال معناست، باید راه خود را از دل این انبوه صداهای بلند، اما بی‌ریشه، پیدا کند.

پس دفعه بعد که کتابی با پشت جلدی پرزرق‌وبرق در قفسه دیدی، از خودت بپرس:
آیا این کتاب واقعاً چیزی برای گفتن دارد؟
یا صرفاً چیزی برای فروختن دارد؟


وبلاگ دوستم سهراب با عنوان پشت جلد را هم ببینید

 

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.